حسین آقاحسین آقا، تا این لحظه: 11 سال و 28 روز سن داره

عزیزدردونه

شمایادتون نمی یاد

1392/7/8 16:45
208 بازدید
اشتراک گذاری
شما یادتون نمیاد تو دبستان زنگ تفریح که تموم می شد مامورای آبخوری
 
دیگه نمی ذاشتن آب بخوریم شما یادتون نمیاد هرکی بهمون فحش میداد
 
کف دستمونو نشونش میدادیم میگفتیم آیینه آیینه

 

شما یادتون نمیاد زمستون اون وقتا تمام عشقمون این بود که تلویزیون

 بگه مدرسه ها به خاطر برف تعطیل

 

شما یادتون نمیاد مدیر مدرسه از مادرامون کادو می گرفت سر صف

می داد به ما،بعد می گفت: همه تو صفاشون از جلو نظام برید سر کلاساتون

 

شما یادتون نمیاد یخمک ولواشک١٠تومنی ، بستنی آلاسکا, همشون هم

 غیر بهداشتی

 

شما یادتون نمیاد هرحیوونی زشت تره، بازیش هم بیشتره

 

شما یادتون نمیادیادخط کش هائی که محکم می زدیم رو مچ دستمون

 دستبند می شد

 

شما یادتون نمیاد کلی با ذوق و شوق تلویزیون تماشا می کردیم یهو یه

تصویر گل و بلبل میومد: ادامه برنامه تا چند دقیقه دیگر

 

شما یادتون نمیاد کارت صد آفرین می‌دادن خر کیف می‌شدیم، هزار آفرین

 که می‌دادن خود خر می‌شدیم

 

شما یادتون نمیاد پسرا شیرن مث شمشیرن...دخترا موشن مث خرگوشن

 

شما یادتون نمیاد این بازیو پی پی پینوکیو پدر ژپتو، گُ گُ گُربه نره روباه مکار

 

شمایادتون نمی یاد اتل متل توتوله گاوحسن چه جوره گاوشوبردن هندستون...

 

شمایادتون نمی یاد اوه فوتبال قشنگه که تو کوچه بازی می کردیمو

وای چقدرخسته میشدیم.

 

شما یادتون نمیاد هر وقت آقای نجار می رفت بیرون ووروجک

 خراب کاری می کرد

 

شما یادتون نمیاد دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده سواد داری؟

 نه نه بی سوادی نه نه پس تو....

 

شما یادتون نمیاد ماه رمضون که میشد اگه کسی می گفت

من روزم بهش میگفتیم: زبونتو در بیار ببینم راست میگی یا نه

 

شما یادتون نمیاد، اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم،

 بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیم ..

 

شما یادتون نمیاد، وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم،

 الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس

 دم سطل آشغال که بتراشیم

 

شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم وقتی میبردنمون پارک، میرفتیم

 مثل مظلوما می چسبیدیم به میله ی کنار تاب، همچین ملتمسانه به

 اونیکه سوار تاب بود نگاه میکردیم، که دلش بسوزه پیاده شه ما سوار

 شیم، بعدش که نوبت خودمون میشد، دیگه عمرا پیاده می شدیم

 

شما یادتون نمیاد، پاکن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه

طرفشآبی، بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم،

 همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد.

 

شما یادتون نمیاد، وقتی مشق مینوشتیم پاک کن رو تو دستمون

 نگه میداشتیم، بعد عرق میکرد، بعد که میخواستیم پاک کنیم چرب و

 سیاه میشد و جاش میموند، دیگه هر کار میکردیم نمیرفت، آخر سر

 مجبور میشدیم سر پاک کن آب دهن بمالیم، بعد تا میخواستیم

خوشحال بشیم که تمیز شد، میدیدیم دفترمون رو سوراخ کرده

 

شما یادتون نمیاد: از جلو نظااااااااااااااااام ...

 

شما یادتون نمیاد، سر صف پاهامونو 180 درجه باز می کردیم تا

 واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم

 

شما یادتون نمیاد، آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم

 درستون کجاست، اونا یه درس از ما عقب تر باشن

 

شما یادتون نمیاد، صفحه چپ دفتر مشق رو بیشتر دوست داشتیم،

 به خاطر اینکه برگه های سمت راست پشتشون نوشته شده بود،

 ولی سمت چپی ها نو بود

 

شما یادتون نمیاد، برای درس علوم لوبیا لای دستمال سبز میکردیم

ومیبردیم سر کلاس پز میدادیم

 

شما یادتون نمیاد، تو راه مدرسه اگه یه قوطی پیدا میکردیم تا

 خود مدرسه شوتش میکردیم

 

شما یادتون نمیاد: دفتر پرورشی با اون نقاشی ها و تزئینات

 

شما یادتون نمیاد، یه زمانی به دوستمون که میرسیدیم دستمون

 رو دراز میکردیم که مثلامیخوایم دست بدیم، بعد اون واقعا دستش

 رو دراز میکرد که دست بده، بعد ما یهو بصورت ضربتی دستمون

 رو پس میکشیدیم و میگفتیم: یه بچه ی این قدی ندیدی؟؟ (قد

بچه رو با دست نشون میدادیم) و بعد کرکر میخندیدیم که کنفش کردیم

 

شما یادتون نمیاد تو دبستان وقتی مشقامونو ننوشته بودیم معلم که

 میومد بالا سرمون الکی تو کیفمونو می گشتیم میگفتیم

 خانوم دفترمونو جا گذاشتیم!!

 

شما یادتون نمیاد، برگه های امتحانی بزرگی که سر برگشون

 آبی رنگ بود و بالای صفحه یه "برگه امتحان" گنده نوشته بودن

 

شما یادتون نمیاد، با آب و مایع ظرفشویی کف درست میکردیم،

 تو لوله خالی خودکار بیک فوت میکردیم تا حباب درست بشه

 

شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم به آهنگها و شعرها گوش میدادیم و

 بعضی ها رو اشتباهی میشنیدیم و نمی فهمیدیم منظورش چیه،

 بعد همونطوری غلط غولوط حفظ میکردیم

 

شما یادتون نمیاد، خانواده آقای هاشمی رو که میخواستن از

 نیشابور برن کازرون، تو کتاب تعلیمات اجتماعی

 

شما یادتون نمیاد، دبستان که بودیم، هر چی میپرسیدن و

 میموندیم توش، میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم

 

شما یادتون نمیاد: سه بار پشت سر هم بگو: گاز دوغ دار،

دوغ گازدار!!یا چایی داغه، دایی چاقه

 

شما یادتون نمیاد، صفحه های خوشنویسی تو کتاب فارسی سال سوم رو

 

شما یادتون نمیاد : تهران ولیعصر خیابان جام جم ساختمان تولید

 طبقه دوم، گروه کودک و نوجوان

 

شما یادتون نمیاد: تو دبستان سر کلاس وقتی گچ تموم میشد، خدا خدا

 میکردیم معلم به ما بگه بریم از دفتر گچ بیاریم همیشه هم گچ های

رنگی زیر دست معلم زود میشکست، بعدم صدای ناهنجار

 کشیده شدن ناخن روی تخته سیاه

 

شما یادتون نمیاد، یکی از بازی محبوب بچگیمون کارت جمع کردن

 بود، با عکس و اسم و مشخصات ماشین یا موتور یا فوتبالیستها

 یا ضرب المثل یا چیستان ...

 

شما یادتون نمیاد، قدیما تلویزیون که کنترل نداشت، یکی مجبور بود پایین

 تلویزیون بخوابه با پاش کانالها رو عوض کنه

 

شما یادتون نمیاد، خط فاصله هایی که بین کلمه هامون میذاشتیم یا

 با مداد قرمز بود یا وقتی خیلی میخواستیم خاص باشه ستاره می کشیدیم

 

شمایادتون نمی یاد بادبادکایی که تابستون درست می کردیم ومیخواستیم

 تاآخرتابستون باهاش بازی کنیم اما یانخش پاره میشد یاباد می برد یا

 توتیربرق گیرمی کرد وچه کیفی می دادعصرای تابستون وبابادک بازی

 

شمایادتون نمی یاد تیله بازی وپاسوربازی تو کوچه

دیواری،کفشی،رنگی،پفی....

 

شمایادتون نمی یادشبای تابستون روی پشت بوم وشمردن ستاره ها

واینکه مامان می گفت اون ستاره که نورش بیشتره واسه توهه

 ومیزان نورستاره ی هرکس اندازه ی عمرباقیموندشه وماچقدر

خوشحال می شدیم وقتی می فهمیدیم چقدربیشترازبقیه زنده می مونیم.

 

شمایادتون نمی یادمدل المانی مدشده بود همه سرشونو مدل آلمانی

 میزدند من یه بار زدم پدرم سرمو تا ته ماشین کرد.

 

شمایادتون نمی یاد اخرای شهریور پنجره پنجره پنجره ها واشده

سوی عاطفه ها...

 

شمایادتون نمی یادمدیریا ناظم دست می کشیدن توسرمون اگه مو

اضاف می یومد بایدفرداش کوتاه می شد.

 

شمایادتون نمی یادخیلی چیزارو،چیزایی که زندگی ما بوده،مابااینا

شدیم این مامان باباها،پس اگه خوبیم بدیم بدونید دنیامون این شکلی بود.

 

پسرم اینها روگفتم که بگم شمادیگه این چیزا یادت نمی یاد،این دنیای

قشنگونمی دونم کیا وچیا ازتون گرفتند ویه دنیای مصنوعی والکترونیکی

 بهتون دادناما خاطراتش بمونه بهتره از این که واسه همیشه ازذهنت پاک بشه.

یادش بخیر

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان بردیا شیطون
10 مهر 92 15:03
اره ....یادش به خیر
بابائی پویان
24 مهر 92 13:59
واقعن یادش بخیر مطالب زیبائی بود